
نقد فیلم شیفت شب, Night shift, نقد در نگاه اول / روايت جديدی از بازی زيرپوستی
خانم کريمي معتقد هستند که بازيهاي فيلم زيرپوستي است. يا ما تعريف بازي زيرپوستي را کلا بد فهميدهايم يا خانم کريمي بايد يک تجديد نظري درباره کارگرداني در سينما بکنند که اين يکي البته موجب تشکر فراوان است.
اين فيلم قرار بوده در زمره فيلمهايي با روايت مدرن در رده فيلمهاي موج نوي سينماي ايران جاي بگيرد که نتوانسته است و فيلمي است متاسفانه بسيار ناموفق و امتيازي منفي در کارنامه نهچندان پربرگ خانم کريمي بازيگر پرکار و کارگردان کمکار. اما دليل اين عدم موفقيت چيست؟ بايد ديد که آيا اصلا فيلمنامه کار را ميتوان در زمره آثار مدرن قرار داد يا نه. راستش نکتهاي که اين روزها بعد از تماشاي خيلي از فيلمهاي ايراني توجهام را جلب کرده ساختارهاي عجيب و غريب است که انگار هرچه ناموزونتر باشد بهتر است. نميتوان منکر قاعدهشکني در هنر شد که اين خود باعث به وجود آمدن سبکهاي جديد هنري شده است اما قاعدهشکني با شلختگي و بيفکري خيلي فرق دارد. براي نمونه همين اثر خانم کريمي. فيلمنامه قرار است در زمان حال و آينده نزديک بگذرد بدون اينکه چيزي از گذشته به نمايش گذاشته شود و يا شناسنامهاي از قهرمانان قصه در اختيار بيننده قرار گيرد. پايان فيلم باز است و زمان نقش چنداني در پيشبرد حادثه ندارد و اصلا مهم نيست که زمان وقوع حوادث شب است روز است يا هر زمان ديگري اما بايد توجه داشت که در اين ساختار هم داستان درست به اندازه سينماي کلاسيک مهم است با اين تفاوت مهم که نوع روايت و قصهگويي فرق دارد وگرنه نوشتن يک قصه با اين مشخصات بدون ايجاد گرهافکني يا وارد کردن يک حادثه در سير داستان که کاري ندارد و از عهده هر کسي بر ميآيد. کافي است به داستان اين فيلم توجه کنيم. با ناهيد و فرهاد و دختر و پسري که در پارکينگ با هم قرار ميگذارند از همان اول آشنا ميشويم. البته اين آشنايي يک چيزي حدود بيست دقيقه طول ميکشد و بعد کم کم پاي افراد ديگري به قصه باز ميشود که بودنشان هيچ تفاوتي با نبودنشان ندارد- زن همسايه و نوشين دوست ناهيد و مرد آبدارچي – و نکته بامزه اينجاست که بعد از گذشت حدود چهل دقيقه از فيلم بيننده اصلا نميفهمد چه خبر است و براي فرهاد به جز اخراج چه اتفاقي افتاده و همين هم اصلا براي بيننده جذاب و جالب نيست و به جز اينکه فهميده براي فرهاد خيلي اتفاق بدي افتاده است که قرار است همه خانوادهاش را به قتل برساند و خودش را هم بکشد و مرگ موش خريده و البته اصلا به بيننده ربطي ندارد که بفهمد چرا اين اتفاقات افتاده و چطور ناهيد که در صحنههاي بعدي فردي مسوول و خانواده دوست نشان داده ميشود نفهميده که سه ماه است شوهرش بيکار است و او چطور فرد تحصيلکردهاي است که اينقدر به نظر ابله ميرسد و هزاران سوال ديگر. در ادامه داستان قرار است بيننده بفهمد که در جامعه مشکلاتي وجود دارد و خيليها در اين چند سال اخير پولدارتر از قبل و خيليها هم يک شبه فقيرتر شدهاند که البته حرف درستي است و اتفاقا موضوعي که مردم جامعه ايران حداقل اين روزها به آن توجه نشان ميدهند اما بايد ديد که آيا بيننده ميتواند با يک فرد که خود دزد است و از بد روزگار يک شاه دزد به او زده همذاتپنداري کند يا نه؟ بعد از آن فيلم به ورطه شعار و بيمنطقي مفرط سقوط ميکند. ناهيد مقدار زيادي از پول را جمع ميکند که با توجه به قيمت خانه در تهران و پول پيش يک خانه معمولي که ناهيد ساکن آن است و کمک از ديگران ميتوانند قرض و بدهي فرهاد را جمع کنند و اينجا هم فيلمساز در نشان دادن ناهيد به عنوان يک زن مستقل و فداکار که براي حفظ زندگياش حاضر است هرکاري بکند نيز بي ثمر مانده است چرا که ناهيد همان کاري را ميکند که هر زن ديگري در زندگي واقعي اين کار را انجام ميدهد و کاري که خاص باشد و از يک قهرمان داستان يا فيلمنامه بر بيايد انجام نميدهد که بيننده را با خود درگير کند. ازهمه اينها ميگذريم و به پايان فيلم ميرسيم که خود شاهکاري در عرصه ساخت فيلمهاي فارسي است! واقعا قرار است چه مفهوم فلسفي يا انتزاعي يا اجتماعي يا اعتراضي پشت موش کشتن با تفنگ باشد؟ يک داستاني که نه سر دارد و نه ته و آنقدر خامدست و سرسري است که حتي لحظهاي ذهن بيننده را با خود درگير نميکند تا براي اين پايان به اصطلاح باز يک فاينال در ذهن خود طراحي کند و با شخصيتها همدلي کند چراکه هيچکدام از شخصيتهاي داستان جذاب نيستند و ريتم فيلم آنقدر کشدار و کند است و داستان آنقدر ضعيف و الکن که حوصله تماشاگر از همان يک سوم ابتدايي فيلم سر ميرود. درباره کارگرداني راستش نميدانم چه بايد بگويم چون به عنوان يک بيننده آن حرکات عجيب و غريب دوربين روي دست با لرزشهاي عمدي و آن تکانهاي بيمورد و بازيهاي نچسب و بيروني و چند دست و ناهماهنگ و طراحي صحنه عجيب و غريبتر که قرار بوده سرد باشد و سردي فضا را القا کند اما فقط بيرنگ و روست را اصلا نتوانستم درک کنم و بهتر است آدمي درباره چيزي که هيچ از آن نفهميده اصولا صحبتي نکند! خانم کريمي معتقد هستند که بازيهاي فيلم زيرپوستي است. يا ما تعريف بازي زيرپوستي را کلا بد فهميدهايم يا خانم کريمي بايد يک تجديد نظري درباره کارگرداني در سينما بکنند که اين يکي البته موجب تشکر فراوان است.
نقدهای مرتبط با این اثر
نقد فیلم شیفت شب, Night shift, شیفت شب: مرگ موش و رنج زنانه
فیلم کلاسیک ملودارم؛ یا داستان محور است و یا قهرمان محور. داستانکها همگی در خدمت پیشبرد خط سیر اصلی قرار میگیرند و روایت تصویری باید چنان جذابیتی خلق کند که تماشاگر با داستان همراه شود. شیفت شب نه یک ملودارم شیک است و نه یک یک فیلم درام اجتماعی مدرن. البته نیکی کریمی شاید چنین توقعی از خودش داشته که در شیفت شب یک سینمای مدرن را به نمایش بگذارد اما این روند اتفاق نیفتاده است.
پربازدیدترین نقدها
در صورت تمایل نظر خود را درباره این نوشته بنویسید
نظر سایر کاربران