
عمل روايت
طرز نوشتن و ارائه عمل روایت
"عمل روايت" کاری از : سید داود سیدی گرفمی (به صورت برداشت آزاد)
در ابتدا قصد داریم عمل روایت را برای مخاطبین صنعت سینما ، رسانه های تصویری ، نمایش و ... به زبا ن ساده تشریح نمایم و دلیلش را در انتها خودتان متوجه خواهید شد ، پس اگر روايت را عمل توليد داستان يا «فرآيند» تعريف کردن بناميم، اين نکته باقي ميماند که مشخص کنيم «چه کسي» روايت ميکند و «چگونه» اين کار را انجام ميدهد. بالزاک،آشکارا به سه دسته شخصيت در داستان اشاره ميکند:
1- شخصيت(هاي) بازيگر(ان) 2- راوي 3- نويسنده.
1) از خارج متن تا خود متن الف. سازنده داستان: انسجامي بسيار مبهم نکتهاي در رمانها وجود دارد که توجه مرا بسيار به خود جلب ميکند. اسمي را روي جلد کتاب ميبينيم که خوب طبعاً اسم نويسنده است. اما کتاب را که باز ميکنيم صدايي که در آن صحبت ميکند صداي نويسنده نيست، صداي راوي است. اين صدا به چه کسي تعلق دارد؟ اگر اين صدا صداي نگارنده به عنوان يک انسان نيست بنابراين صداي خالق اثر است، و اين يعني خلاقيت. بنابراين دو شخصيت در اينجا وجود دارد... در زندگي خودم گسستگي عميق ميان من و مردي که کتابها را مينويسد احساس ميکنم. من در زندگي خودم کم و بيش ميدانم چه کار ميکنم . اما هنگاميکه مينويسم کاملاً گم شدهام و نميدانم اين قصهها از کجا ميآيد. پس اين کتاب حاصل مني ديگر است. مني که با آنچه ما در عاداتمان، در جامعهمان و در زندگيمان از خود بروز ميدهيم متفاوت است.پس اگر حادثهاي را که برايم رخ داده است شفاهاً روايت کنم (يا از طريق نوشتار آن را نقل کنم)، از همان بدو امر، به عنوان راوي «يا نويسنده» از زمان و فضايي که ماجرا در آن رخ داده است منفک خواهم بود. اين امکان وجود ندارد که بخواهم من خودم را با مني که از آن حرف ميزنم يکسان فرض کنم. ب. دوگانگي شخصيتهاي روايت نگارنده واقعي، هنگاميکه شروع به نقل کردن ميکند، براي خود «خواننده/شنونده»اي تصور ميکند که ميتوان او را «الگومند» ناميد. خواننده الگومند چيزي نيست مگر تصويري که سازنده داستان خلق ميکند تا حرفهاي خود را به کمک وي سامان دهد. همانگونه که اساتيد فن بيان در ايام قديم نيز ميگفتند، براي صحبت کردن بايد نخست شنوندهاي را براي خود بازنمايي کرد و آنگاه سخن پردازي خود را با اين مخاطب خيالي تطبيق داد. شخصيت خواننده بايد حتماً شخصيتي دوگانه باشد، متشکل از خواننده خيالي «الگومند» و خواننده واقعي که داستان را در روزنامه، در تخت يا در کتابخانه ميخواند. همچنين نگارنده نيز، به نوبه خود، عامل بازنمايي تخيلي تمامي آناني است که حين داستان (به صورت نوشتار يا گفتار) تصويري از نويسنده الگومند و ايجادگر پديد ميآورند. تصوير فوق البته، بسته به شخصيتهاي گوناگون، فاصله خود را با شخصيت نگارنده يادآور ميشود.
2) موقعيت روايي راوي، جزئي است از متن. در اين ميان ممکن است چهره يکي از شخصيتها را براي بازنمايي خود برگزيند (با استفاده از ضمير من، يا فردي با هويت کامل و داراي اسم خاص). نويسنده ممکن است تنها به شکل صدايي روايي باقي بماند. وضعيتهاي گوناگون و محتمل راوي را ميتوان به اينگونه خلاصه کرد: الف. ميزان دربرگيري روايت پهنههاي داستاني گوناگون ميتواند توسط راويان گوناگون عرضه شود. شخصيت ميتواند خود به داستانگويي بپردازد و بدينسان مبدل به راوي قصه (داستان دوم) شود. البته اين امکان نيز وجود دارد که اين راوي يکي از شخصيتهاي داستان باشد، يا نباشد. راوي نخستِ روايت دربرگير را- که صرفاً صدايي است ناشناس و يا داراي هويت- راوي برون داستاني مينامند، حال آنکه راوي که حين در برگرفته شده صحبت به او واگذارشده است [راوي]درون داستاني ناميده ميشود. چراکه او خود يکي از شخصيتهاي داستان دربرگير است. اين مطلب هم در مورد شواليه دوگريو در داستان مانون لسکو3 صادق است، و هم در مورد هزار و يک شب يعني ابتدا درباره وزير، يعني پدر شهرزاد، و سپس در مورد خود شهرزاد، که خوب ميدانيد کمي بعد مبدل به راوي ميشود. اين تغيير سطح در روايت ممکن است به صورت خطي جلوهگر شود: در اين صورت، روايت نخستين پيوسته توسط روايت متوالي راويان مختلف قطع ميشود. البته ممکن است اين کار به بسط و گسترش عميق روايت نخستين نيز منتهي شود. چنين امري هنگامي رخ ميدهد که هر راوي جديدي عنان کلام را به دست يکي از شخصيتها بسپارد و شخصيت مزبور نيز به نوبه خود به اين کار ادامه دهد. ب. روابط موجود ميان راوي و داستان ژرار ژنت با توجه به وجود رابطه همساني ميان چهرههاي راوي و شخصيتهاي داستاني که توسط وي به وجود آمدهاند، يا عدم وجود اين روابط، مطلب نويني را به آنچه پيش از اين در مورد تمايز سطوح دربرگيري روايات ابراز شده بود ميافزايد. وزير يا پدر شهرزاد که قصه الاغ، گاو، و مرد کشاورز را تعريف ميکند خود يکي از شخصيتهاي داستان هزار و يک شب محسوب ميشود (به شکل راوي دروني داستاني). اما در اين ميان خود او با حکايت داستاني که براي دخترش نقل ميکند تا او را مجاب کند به ازدواج سلطان در نيايد به شکل غير سهيم در داستان، از نوع «روايت سوم شخص» ايفاي نقش ميکند. همين رابطه در مورد داستانسراييهاي شهرزاد براي سلطان نيز مصداق مييابد. در مقابل، سندباد بحري در ماجراي سندباد بحري (داستاني مجزا از حکايات هزار و يک شب) همانند شواليه دوگريو، با حوادثي که نقل ميکند رابطهاي از نوع سهيم در داستان ايجاد ميکند: در اينجا، سندباد نه تنها شخصيتي است شاهد، بلکه قهرمان اصلي داستان نيز هست (که در نتيجه، از اين روايت بايد به منزله داستان خود راوي ياد کرد). رنانکور، که خود را نويسنده داستان دوگريو معرفي ميکند، راوي اول شخص داستان اصلي مانون لسکو است. اگر پاراگرافي که نخستين بخش رمان را از سومين بخش آن تفکيک ميکند مورد برسي قرار دهيم خواهيم ديد که او، يعني رنانکور، به تناوب هم برون داستاني است (راوي روايت دربرگير) و هم درون داستاني: «از شواليه دو گريو که بيش از يک ساعت از وقت خود را صرف اين داستان کردند خواهش ميکنم کمي بياسايند و ما را در شام همراهي کنند. ايشان بايد دقت ما را حمل بر آن کنند که با ميل وافر به گفتههايشان گوش سپردهايم . اطمينان داريم که در ادامه داستان به نکاتي بس جذاب تر برخواهيم خورد، و هنگامي که صرف شام خاتمه يابد، دنباله داستان را از زبان ايشان خواهيم شنيد.» تنها حالتي راکه، در صورت فقدان روايات قيد شده در روايت اصلي، ميتوان متصور شد از قرار زير است: پديده شکل گيري، که مفهوم سطح دربرگيري روايت نيز از آن ناشي ميشود، بايد مجزا مورد بررسي قرار گيرد: «ويژگي درون داستاني روايت در اغلب اوقات چيزي نيست مگر شگردي در نمايش.» ژيل بلاس را، هنگامي که خود به تعريف داستان خود ميپردازد، ميتوان راوي سهيم در داستان قلمداد کرد. درست مانند سندباد بحري يا شواليه دوگريو. راوي مزبور را تنها هنگامي ميتوانيم برون داستاني فرض کنيم که او را با تعدد راويان «درون داستاني» داستانهاي دربرگرفته شده در کل داستان نخستين توسط ژيل بلاس «اول شخص» قياس کنيم . غالب متنها ميان دو قطب متفاوت اين جدول در نوسان است. به اين ترتيب، دکتر ريو، در طاعون شخصيت داستاني رمان آلبر کامو محسوب ميشود: «... صبح شانزدهم آوريل از دفتر خود خارج شد، وسط سرسرا پايش به موش مردهاي خورد.» اما در انتهاي رمان متوجه ميشويم که دکتر ريو همان راوي است:« ... بدينسان، دکتر ريو تصميم گرفت داستاني را که اينک خاتمه مييابد بنويسد.» راوي سوم شخص داستان فوق که در آن واحد هم اصليترين نظارهگر، و هم بازيگر داستان است، از جايگاهي ميان حد فاصل راوي (A) اول شخص و راوي (A) سوم شخص برخوردار است. پ. گيرنده روايت گيرنده روايت که هم قرينه راوي است ، و هم در صحنه داستان وارد ميشود، در حقيقت چهره نوشتاري نويسنده/ خواننده است.
پانويسها:
1-Paul Auster.
2- Contre Saint-Beuve.
3- Manon LesCaut.
خواهشاً نظرات و پیشنهادات خودتون رو برام به ایمیل آدرس : garfami110@yahoo.com ارسال کنید باعث خرسندی و خوشحالی بنده میشه، ارادتمندتون سید داود سیدی گرفمی (فیلمساز،مدیرموسسه فرهنگی هنرسیاه و سفید و مدرس سینما)