
صحبتهای مسعود فراستی در مورد سینمای ایران: خنثیتر از فیلم افخمی در جشنواره نداشتیم / سی و اندی سال تنها بحث سینمای موضوعی دینی کردیم

سلام سینما: به گزارش سلام سینما، مجله تصویری دریچه در بخش «گفت و گوی ماه» این شماره گفت وگویی اختصاصی با «مسعود فراستی» داشته است که در این گفت و گو فراستی با حضور در استودیوی «دریچه»، به بررسی «جشنواره فجر» و «وضعیت سینمای ایران» پرداخته است. متن مصاحبه در ادامه آمده است. فیلم تصویری این مصاحبه را میتوانید از سایت این مجله تصویری مشاهده نمایید.
مجری:
در یکی از ضد یادداشتهاتون تو روزنامه اعتماد این و نوشتیه بودید: «فیلمهای ماقبل بد یعنی هنوز به بعد بدهکارند بد بودن خودش موجودیتی دارد این فیلمها هنوز فیلمی نشده اند و سر و شکلی ندارند و قصهای. فیم اولی هم نیستند. مثل نوشتهای که هنوز نوشته نیست حداکثر تمرین است. خیلی کار دارد تا تبدیل به نوشته شود. ممکن است بعدا نوشته خوبی باشد یا بد. حالا میشود فیلم بدی ساخت اما قابل نقد. بسیاری از فیلمهای بعد ما قبل نقدند. به مرحله نقد نمیرسند. نقد هم شان وجودی دارد. هر پرت و پلایی را نمیشود نقد کرد.»
جالبه که همین فیلم که در یادداشت بهش اشاره شده بهترین فیلم جشنوارست. وقتی یه فیلم تبدیل به بهترین فیلم جشنواره میشه. منظورم فیلم آقای افخمیه و یه همچنین چیزی میشه در موردش گفت. باید پرسید که وضع سینمای ما چه اوضاعی داره.
فراستی:
من قبل از اینکه این و بگم چون یه سوال کلیتریه. ولی اون یادداشت رو یه جمله توضیح بدم. من فکر میکنم فیلم بهروز، غیر از اینکه معتقدم ما قبل نقده، توضیح وضعیت سینمابی ماست و توضیح سلیقه خنثی مسئولان. از این فیلم بدتر میشد پیدا کرد، مثلا متروپل یا اشباح مهرجویی ولی از این فیلم خنثیتر، فیلمنشدهتر، به هیچ جا برنخورندهتر، مطلقا نمیشناسم و وقتی جایزه بهش میدن اون وقت نشون میده که دوستان دنبال چنین الگویی هستن. برای اینکه اولا سینما مولود مدرنیته است ولی دوستان ما مدنیته نمیفهمن و از مدرنیته هراس دارن. سینما دستاورد مدیوم هنری امروز بشره، این دوستان حرفی توش ندارن بزنن. واسه ویترین خوبه ولی ویترینی که خطر نداشته باشه. فقط بشه چیدش بهش پز داد و تعدای جایزه فرهنگی رو به رخ کشید. همین و بس. ما در واقع تو سینما فیلم نداریم. قصه نداریم. ارتباط با مخاطب نداریم. برای اینکه هیچ وقت نمیخوایم سینما داشته باشیم. سینما داشتن یعنی اینکه مکانیزم سینما به وجود بیاد. مکانیزم سینما الفش ارتباط فیلم با مخاطبه. ارتباط فیلم و فیلمساز با مخاطبه. این ارتباط قطعه. فیلمساز به مخاطب نگاه نمیکنه. به گیشه نگاه نمیکنه. به دولت نگاه میکنه چون پولش و اون میده. تمومه کار.
مجری:
رفتن به سمت یک سینما، یه کار نظریه یا یه کار عملی؟
فراستی:
رفتن به سمت سینما یعنی اولش اینه که من نیاز درونی داشته باشم. حتما نظریه. نظری نه به معنای سرش فقط، سر و جان. من یه نیاز داشته باشم به تصویر. که چیکار کنم این نیاز رو. خودی باید داشته باشم تا نیازی داشته باشم. من با کمال بیرحمی، عرض کنم که ما بحران خود داریم الان تو این داستان. دوستان خودی ندارن. یعنی سینما دولتی تونسته خودشون رو هم آسیب برسونه. باید از شر سینمای دولتی خلاص شیم. این اولین مسالست. دیگه کسی از پول بنده، از پول نفت فیلم نسازه. از جیب مبارک خرج کنه. اون موقع مجبور میشه بره یاد بگیره. چون فیلم میره میبینه، اااا، نمیان مردم، ما بلد نیستین فیلم بسازیم. این بند باید قطع بشه. بند ناف وابستگی سینما به دولت باید قطع شه. ابدا هم به معنی این نیست که هیچ اصولی ما نداریم، هیچ ممیزی ای نداریم. خیلی هم به دقت داریم مثل همه جای دنیا. دو تا چیزه. منافع ملی و اصول اخلاقی ما که از انقلاب و دینمون اومده. (با تاکید بیشتر)که از دینمون اومده. غیر از این دو تا هیچی نیست. ما اصلا منافع ملی میفهمیم؟ شما یک فیلم به بنده نشون بده تو سی سال اخیر، حتی فیلمی که مسعود فراستی دفاع میکنه که منافع ملی توش بفهمه. اصلا هنرمندای ما منافع ملی ندارن.امریکاییه داره. مبتذل ترینش، فاشیست ترینش، معتدلترینش همشون منافع ملی میفهمن. ما باید این و بفهمیم. آقا جان این مملکت یک مملکته. میشه تا اینجا (یک خط فرضی نزدیک سر) بهش انتقاد کرد. صریح شفاف و شجاعانه. اما اینجا خط قرمزه (یک خط فرضی دیگر). خط قرمز رو لازم نیست هی ممیزی به من یاداوری کنه. خط قرمز درونی هنرمنده. منافع ملی. امریکاییه به شدت این حرف و میفهمه. ما کی میفهمیم. مثال بزنین من ببینم من یاد بگیرم. من عقب نشینی میکنم. من به نظرم سینمای ایران منافع ملی نمیفهمه
مجری:
شما حرفای شبیه به این زدین. مثلا، از دایره داران چیزی به نام منافع ملی هستین. سینمای ملی چیه؟ این دیالوگها که من ایران و دوست دارم یا هنر نزد ایرانیان است و بس. نمیدونم از این دیالوگها از اینا که منافع ملی در نمیاد. با اینا سینما ملی نمیشه. چطور سینمای ملی خواهیم داشت.
فراستی:
نه، اولینش اتفاقا به نظرم باید این باشه که، حالا شعار بدیم ندیم نمیدونم چی بگم ولی واقعاایران رو دوست داریم. مقاله مرسا که عنوانش اینه من ایران را دوست دارم رو من باور دارم. مرسا واقعا ایران رو دوست داره. اول این باوره باید باشه. بعد از این باور، این باوره در واقع چراغ راهنمای رسیدن به فرمه. حالا بگردیم دنبال فرمش. برای اینکه تا قبل اینکه فرم ملی داشته باشیم اصلا سینمای ملی نمیتونیم داشته باشیم. ما سی و اندی سال به جای بحث فرم ملی، بحث سینمای موضوعی دینی کردیم. تماما. شکلهای مختلف، معناگرا، فاخر، عرفانی همش سینمای دینی بوده دیگه. یک بار نشده که ما بحث کنیم فرم سینمای من ایرانی انقلاب اسلامی کرده مسلمان یا بعضیها غیر مسلمان چیه. نکردیم بحث. چیه نمیدونم. فقط میتونم یه سر فصلایی بدم. وادار شن تیمهای شروع به کار کنن. ما قابمون چیه؟ آدمون، رستاخیز دیدم من، آدممون باید وسط کادر قرار بگیره چپ یا راست کادر باید قرار بگیره؟ با کدوم اندازه قاب به من نزدیکتره؟ مدیوم کلوز به من نزدیکتره؟ یا کلوز آپه؟ یا مدیوم لانگه؟ اینا رو اصلا بحث نکردیم. من از چپ به راست باید قاب و پر کنم یا از راست به چپ؟ اینا رو اصلا بحث نکردیم. دوربین من چقد تحرک داره؟ از نظر فرهنگی ملی؟ دوربین من متحرکه یا دوربین من ایستاست اساسا؟ به نظر من دومیه. پس دوربین روی دست دیگه چیه؟ اینا همه بحث سینمای ملیه. رنگ من چیه؟ رنگ تقلیدیه دسته دهه اپرنالیسم نفهمیده اپرنالیسم زدست؟ یا رنگ یه چیز دیگست؟ رنگ من زرد اساسا رنگ ملی من؟ یا لاجوردی، آبی سبزه؟ کدومه؟ اینا رو اصلا بحث کردیم؟ نکردیم. ریتممون چیه؟ ریتمون آمریکاییه؟ آنجلاپولوسیه؟ اوزوییه؟ کدومه؟ اصلا اینا رو بحث نکردیم. تا وقتی این بحثا رو نکردم. کوشش عملی نکردیم و یه تحقیق پشتمون نیست. ببین سینمای امریکا از چارلز دیکنز میگیره میاره تو سینما. گریفیسیم. اینترکات و از چارلز دیکنز میگیره.
ما رو ادبیاتمون کار کردیم؟ که یه تکنیکالی که به درد سینمامون بخوره بگیریم؟ نکردیم. ببین ما کجای کاریم. ما قبل از گریفیسیم. ما این همه قصه داریم. اصلا یکی از ملتهای جهانیم که ملت قصه گوئه. کجا این قصهها کار شده احیانا برای سینما.
مجری:
ما در سینمامون، یا اصلا ایرانیا اصلا قصه نداریم یا اصلا از قصه متنفریم؟
فراستی:
واقعیتش اینه که اصلا قصه نداره نه اینکه جامعه قصه نداره. آدمای این مدیوممون قصه ندارن. ندارن، دنبال پیدا کردن هم نمیرن. میگن دمده شده قصه. اینجوری توجیهش میکنن. و اروم اروم ازش متنفر میشن. چی اینکار و میکنه؟ عدم رجوع به گذشته اینکار و میکنه. رجوع نمیکنیم به گذشتمون. اینترنت ما رو در لحظه زندگی میکنیم. و فکر میکنیم داریم با اینترنت داریم چیزی به خودمون اضافه میکنیم. داریم به خودمون به شدت اساسا خسارت میزنیم. و از قصه دور میشیم. ما داریم با اینترنت چیکار میکنیم؟ بهترین آدم ما که میخواد از اینترنت استفاده کنه، اینترنت رو هم بلده، کامپیوتر بلده. کار مفیدش نیم ساعت یک ساعت کار جدیه. بقیش که چهار ساعت پنج ساعت شیش ساعت هست چیکار میکنه با اینترنت؟ دیتا پیدا میکنه مرتب. یعنی ادمهایی شدیم اهل پیدا کردن دیتا، خبر. همین جور انگار که مغز بنده سطل آشغاله همه اینا رو باید بریزم توش. جایی دیگه برای تحلیل نیست. جایی دیگه برای قصه نیست. این وضعیت امروزمونه. یه رجوع میخوایم. به بازگشت به عقب میخوایم. کتاب بخونیم به جای این همه وقت تلف کردن روزانه اینترنتی. کتاب بخونیم . قصه بخونیم. قصه فرهنگی بخونیم. قصه ایرونی بخونیم. امثال و الحکمهای قدیممون و بهش رجوع کنیم. این راه نجاته. راه نجات قطعا کامپیوتر نیست. و چیزی رو به نام کامپیوتر استفاده کنیم که بدردمون میخوره. دیتا به درد من نمیخوره. این همه خبر روزانه به درد من نمیخوره. جا برا تحلیل بزاریم. جا برای قصه بزاریم. نمیزاریم. نمیشه.
لینک سایت:
http://simafekr.tv