فلش فوروارد ذهنی خود از آینده

خلاصه داستان فیلم: فیلم "127 ساعت" به کارگردانی "دنی بویل" در واقع برگرفته از یک داستان واقعیست. داستان کوهنوردی به نام "آرون رالستون" که در کوهستان دچار حادثه شده و دستش زیر یک تکه سنگ بزرگ گیر می کند. این کوهنورد پنج روز در یک تنگه زندانی می شود، اما امید خود را از دست نمی دهد، و در نهایت تصمیم می گیرد با قطع کردن دست خود از مچ از این مهلکه جان سالم به در ببرد. کیلومترها پیاده می رود و در نهایت به طور معجزه آسایی نجات می یابد.
درباره بازیگر: "جیمز ادوارد فرانکو" بازیگر، کارگردان، فیلمنامه نویس و نقاش در 19 آوریل 1978 در ایالت کالیفرنیا آمریکا به دنیا آمده است. وی بازیگری سینما را از سال 1999 آغاز کرده است. در سال 2001 برای بازی در فیلمِ "جیمز دین" توانست جایزه بهترین بازیگر مرد فیلم های تلویزیونی را بدست آورد. همچنین در سال 2008 به خاطر بازی در "قطار آناناس" جایزه بهترین بازیگر مرد فیلم های کمدی و موزیکال را دریافت کرد. وی در سال 2010 برای ایفای نقشی فوق العاده در فیلم "127 ساعت" نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شد. یکی از بهترین نقش آفرینی های وی بازی در فیلم "milk " محصول سال 2008 می باشد. اما بی شک فیلمی که باعث درخشش فرانکو گشته "127 ساعت" محصول سال 2010 می باشد.
از ابتدای پیدایش صنعت سینما همواره سینماگران در تلاش بوده اند تا با ساخت آثار متفاوت برای سلیقه های خاص این هنر صنعتی را رنگ و بویی تازه ببخشند. ساخت فیلم های تک پرسوناژ در تاریخ سینما همواره به عنوان یک چالش بزرگ حداقل برای بازیگران سینما مطرح بوده است. به خاطر اهمیت این موضوع قصد دارم در این مقال اندکی به تفاوت های بازیگری تک پرسوناژ در سینما و تئاتر بپردازم. بازیگران زیادی در دنیا تن به این چالش داده اند که جیمز فرانکو یکی از آنهاست.
"جیمز فرانکو" با چالش های زیادی به عنوان بازیگر در فیلم " 127 ساعت "رو به روست. بی شک یکی از این چالش ها بازی کردن در نقش یک فرد واقعی و زنده است. بازی کردن در نقش انسانی که در قید حیات است، برای هر بازیگری یک چالش اساسی به شمار می رود.
"رالستون" کوهنوردیست که بر اساس حس جاه طلبی تصمیم می گیرد تا بدون اطلاع دادن به اطرافیانش راهیِ تعطیلات آخر هفته شود. در ابتدای فیلم، با دو دختر که راهشان را گم کرده اند رو به رو می شود. آنها را به سمت مسیرشان هدایت می کند، اما خود به نوعی دچار خشم طبیعت می شود و دستش زیر یک تخته سنگ بزرگ گیر می کند. از اینجا "فرانکو" در صحنه تنهاست و فقط یک دوربین تنها همدم اوست. "فرانکو" در واقع نقش انسانی را ایفا می کند که در پی نوعی استقلال فردیست و گویا در این پیشرفت کسی جلودار او نیست. غافل از اینکه یک تخته سنگ تمام معادلات او را بر هم می ریزد، او را از مسیر حرکتش باز می دارد، و از زندگی پرشتاب و پر هیاهو به یکباره متوقف میکند.
فرانکو به خوبی توانسته است تحلیل قوای جسمی شخصیت "رالستون" را نمایش دهد. این در واقع یکی از نقاط قوت بازی "فرانکو" در فیلم "127 ساعت" است. هر چه در زمان فیلم به پیش می رویم تحلیل قوای جسمی شخصیت بیشتر می شود و بازیگر توانسته است این ضعف را به صورت پلکانی و آهسته آهسته نمایش دهد.گریم مورد قبول نیز نقش مهمی در نمایاندن این تحلیل ذره ذرۀ توان جسمی و روحی کاراکتر دارد. تماشاگر به باور می رسد که کوهنورد به مرور دچار ضعف می شود و هر لحظه بیشتر انرژی و توان مقاومت را از کف می دهد. به طوریکه از یک جایی به "بعد تماشاگر ممکن است فراموش کند که در حال تماشای یک فیلم با بازی یک بازیگراست.
دوربین مدام بازیگر را زیر نظر دارد و این کارِ "فرانکو" را برای نمایش تغییرات درونی و بیرونی نقش بسیار سخت می کند. شاید اگر در کنار "جیمز فرانکو" بازیگر دیگری نیز قرار می گرفت، وی راحت تر می توانست در بده بستان های بازیگری نکات ریز شخصیت را بر ملا سازد، اما حالا او تنهاست. مخاطب دیالوگ هایش خودش است و این از نکات بارز بازی درخشان وی در این فیلم است.
یکی از ویژگی های مشترک در یک مونودرام، چه در تئاتر و چه در سینما، تک گویی کردن است. شخصیت تک گو با واگویه کردن به نوعی خود را تخلیه ذهنی می کند. گاه خود را مورد خطاب قرار داده و به تحلیل عملکرد خود می پردازد. این تجزیه و تحلیل متفکرانه که با کلام بازگو می شود، گاه شکل محاکمه به خود می گیرد و کاراکتر خود را بابت اعمال گذشته اش مورد عتاب و سرزنش قرار می دهد. "فرانکو" نیز از این قاعده مستثنی نیست. او انقدر با خود کلنجار می رود و به مرور زندگی خود تا قبل از گرفتار شدن در شکاف صخره می پردازد، که نهایتاً به کشف وشهود فردی دست می یابد و می تواند خودش را ببخشد. او چنین نتیجه گیری می کند که هر حرکتی که از ابتدای حیات خود تا آن لحظه انجام داده است و هر عملی که مرتکب شده به دلیل رسیدنش به این نقطه از هستی بوده است. او به جای مبارزه با سرنوشت تابع تقدیر می شود و همین آرامش ناشی از تسلیم مسیر سرنوشتش را تغییر می دهد.
در خیلی از صحنه ها شخصیت خاطرات گذشته اش را به یاد می آورد. "فرانکو" از این خصوصیت فیلمنامه به عنوان حربه ای در بازیگری استفاده کرده است. برای مثال؛ در صحنه ای از فیلم به یاد می آورد که آخرین بار مادرش با او تماس گرفته، و او تلفن را جواب نداده و صدای مادرش را از روی پیغام گیر گوش کرده است. در این صحنه بازیگر توانسته حس پشیمانی را با نگاه هایش به تماشاگر القاء کند. در لایه های زیرین فیلم با استناد به همین سکانس می تواند گفت کارگردان نقدی هم دارد بر بنیان سست خانواده در غرب.
در یک فیلم سینمایی با یک بازیگر، می توان تصاویر ذهنی بازیگر را از ذهن او بیرون کشید و در معرض دید تماشاگر قرار داد؛ مثلاً سکانسی که در آن ذهن آرون از یک رویا پردازی اشباع شده است و خودش را به خانه دختری که دوستش داشته، می رساند؛ که البته کارگردان هم نهایت بهره را در اینجا از فیلمنامه برده و با ایجاد عنصر غافلگیری در تماشاگر وقتی که متوجه می شود همه ی آنچه آرون دیده رویای او بوده، از یکنواختی فیلم جلوگیری می کند. از دیگر عناصر غافلگیری در این فیلم که به نمودار این فیلم فراز و فرود مطلوبی می دهد می توان به رها شدن چاقو، هدر رفتن آب قمقمه، آلارم کمبود شارژ باطری یا با آب پرشدن شکاف صخره اشاره کرد که همه ی آنها برای بیننده دلهره آور است هرچند هیچ یک از آنها به اندازه ی تصمیم آرون مبنی بر قطع کردن دست خودش تکان دهنده نیست.
در یکی از سکانس های زیبای فیلم "آرون" که دیگر خیالش از گیر کردن راحت شده و فهمیده به این راحتی قرار نیست دستش رها شود، به کلاغی که از بالای سرش عبور می کند با حسرت نگاه می کند. در این هنگام نور خورشید به طرف دالان حرکت کرده و آرام آرام به او نزدیک می شود. اشتیاق درونی وی برای رسیدن نور و گرما به بدنش به راحتی احساسات تماشاگر را با خود همراه می کند. بازی "فرانکو" در این صحنه به قدری زیبا و گیراست که لحظه ای تماشاگر را به این فکر فرو می برد، که انسان ممکن است در یک لحظه تمام قدرتش را از دست بدهد و برای رسیدن به تکه ای نور و گرما در واقع به نوعی ناز طبیعت را خریدار باشد.
کارگردان "دنی بویل" در واقع بیشتر ابزار هایِ بازیگر را از او گرفته است. او نمی تواند راه برود و حتی یک دست هم ندارد. این موضوع باعث شده است تا بازیگر بیشتر درگیر نمایش احساسات درونی شخصیت از طریق چشم ها و ریتم اندام بیرونی باشد.
شخصیت آرون در این فیلم که نماینده ی کل بشریت است، هنگامیکه به درخواست کردن از نیروهای ماورائی می پردازد و فریاد کمک خواستن سر می دهد و نتیجه ای جز بازتاب صدای خود از کوههای اطراف نمی شنود، گویی به یک کشف و شهود درونی دست می یابد که از طریق آن در می یابد نهایتاً فریاد رسی جز خودش وجود ندارد. و تصمیم می گیرد با پرداختن بهای این دانش خود را نجات دهد. اما هنوز هم نجات قطعی نیست تا زمانی که آرون به گروه دیگری از انسانها می پیوندد و با کمک آنها جان خود را می رهاند.
کاراکتری که تصور می کرد به تنهایی از پس همه چیز بر می آید و با تکیه بر تکنولوژی از طریق ابزارهایی چون تجهیزات کامل کوهنوردی اش، ساعت مچی پیشرفته اش، لامپ نصب شده روی کلاهش، و غیره سرشار از یک حس گمراه کننده امنیت بود. کاراکتری که از ابتدا از جامعه ی شلوغ و پر هیاهوی دنیای مدرن به طبیعت گریز زده بود در نهایت با کمک اجتماعی کوچک و یک هلی کوپتر (که می تواند نماینده ی دنیای مدرن باشد) نجات می یابد. این شاید همان تحول کاراکتر قلمداد شود. همراه با تناقض های همیشگی و سرگردان کننده ی بشر. همان دور تسلسل نیاز و بی نیازی در قبال تکنولوژی. تحولی که برای آرون حداقل چیزی که به همراه داشت دقت بیشتر به پیرامون خود است. یادآوری فرصتهای از دست رفته و حتی توجه به جزئیاتی چون قطره های آبی که در سکانس آغازین فیلم می بینیم که از شیر آشپزخانه اش هدر می رود؛ درهمان پلانی که کارگردان با تقسیم کادر به سه بخش از آن برای پیشبرد روایت خویش بهره می برد.
از دیگر عناصری که دنی بویل در کارگردانی خود از آن استفاده کرده استفاده از سکانسهایی با سرعت بالا، موسیقی اورجینال مناسب فضا، و سکوتهای به جاست. همه اینها در مجموع به خلاقیت روایی فیلم کمک کرده. اما یکی از چیزهایی که به پیشبرد روایت کمک می کند برقراری دیالوگ با بازیگر مقابل و یا بازیگر فرضی است.
بازیگر فرضی مقابل یا همان بازیگر خیالی، یکی از نشانه های مونودرام است. این نشانه هم در تئاتر و هم در سینما (برای فیلم های تک بازیگر) ماهیت خود را حفظ کرده است. گویی مونودرام بدون وجود او شکل کاملی به خود نمی گیرد. این پارتنر خیالی می تواند اصلاً در صحنه حضور نداشته باشد و بازیگر با فضای خالی مقابل خود گفتگو کند، (به عنوان مثال خیال روح پدر لاک در فیلم "لاک" بر صندلی عقب ماشین) و یا شی ء ای جایگزین این فضای خالی شود و نقش خیالی بازیگر مقابل را به خود بگیرد. به عنوان مثال توپ والیبالی که "تام هنکس" در فیلم "جدا افتاده" با بازی خود به آن جان می بخشد.
مخاطب فرضی گاهی ممکن است خود شخصیت اصلی مونودرام باشد. منظور تصویری از خود شخصیت در آینه یا به شکلی دیگر- مثلاً در مانیتور دوربین- می باشد. مانند گفتگوی شخصیت (محمدرضا فروتن) با تصویر خود در آینه در فیلم "شب یلدا"، و یا سکانسی از فیلم "127 ساعت" که بازیگر فیلم "فرانکو نرو" مشغول تماشا و مصاحبه با تصویر خود از در داخل مانیتور دوربین "هندی کم" است. او مصاحبه ای خیالی با تصویر خود به راه می اندازد که به کمک برش تصاویر برای تماشاگر باور پذیر جلوه می کند.
نکتۀ دیگری که در بازی فرانکو نهفته است و بازی او را بسیار باورپذیر می کند، استفاده درست از ابزار صحنه ای است که کارگردان در اختیارش قرار داده است. "فرانکو" همچون یک کوهنورد حرفه ای می نمایاند و تا لحظه آخر این فیلم این ویژگی را حفظ می کند. بازی جیمز فرانکو دارای نکات آموزشی فراوانیست. در روند پیشرفت فیلم، کم کم تمام ابزارهای بازی او گرفته می شود، اما او به قدری در موقعیت نقش فرو رفته است، که دیگر او را بدون این ابزار هم باور داریم.
در فیلم 127 ساعت، اشیاء هر کدام رویدادی را در مسیر فیلمنامه رقم میزنند. چیزهایی مثل قمقمه،چاقو، دوربین و...مثلاً دوربین آنجایی که به بازسازی شوی تلویزیونی مشغول است، یا آنجایی که آرون برای والدین خود پیام ضبط می کند یا حتی آنجایی که به فیلم آب تنی کردن با مگان و کریستی نگاه می کند و به خود ارضایی می پردازد.
یکی از سکانس های فوق العاده زیبای فیلم، صحنه ای است که "آرون" تصمیم می گیرد دست خود را قطع کند. در این صحنه شاهد بازی درخشان جیمز فرانکو هستیم. وی در این صحنه در واقع چهره انسانی را نمایش می دهد که مرزهای جسارت را درنوردیده و برای رسیدن به آزادی تصمیم به این کار می گیرد. کار "فرانکو" بی نقص است، زیرا بازیگر لحظه ای را تجربه می کند که لمس آن در دنیای واقعی تقریباً غیر ممکن است. لحظۀ خیره شدن "آرون" به دست بریدۀ خود، یکی از ناب ترین تجربه های بازیگری در دنیاست. حالتی مرکب از ترس، بهت، پیروزی و ... "جیمز فرانکو" کاری بزرگ در مقابل دوربین سینما انجام می دهد. او سربازی است که به تنهایی جور یک لشکر را به دوش می کشد. بازی او در این فیلم به نوعی شبیه به اجراهای مینیمالیستی بر روی صحنه تئاتر است. بازیگری که دو ساعت در مقابل تماشاگرانی که هیچ ارتباطی با آنها ندارد ایفای نقش می کند و به استادی تمام آنها را با خود به دنیای فیلم می کشاند. تجربه "127 ساعت" در سینما بسیار بدیع و جذاب است و می توان گفت "فرانکو" با این نقش آفرینی در تاریخ سینما ماندگار خواهد بود.
در زمان بازی در مقابل دوربین آن هم تحت شرایطی که شما تنها بازیگر فیلم باشید، می توانید به کمک ابزار و بازوهای فنی سینما نظیر؛ حرکت دوربین (و زاویه ای که دوربین نسبت به شما قرار گرفته)، و دیگر ابزار فنی، آنچه را در ذهن دارید به تماشاگر القا کنید. اما در تئاتر باید با تکیه بر کلمات متن و ابزار بیانی و حرکات بدنی ذهنیات خود را برای تماشاگر توصیف کنید. گاهی کارگردان چه در تئاتر و چه در سینما، به اقتضای موضوع، امکانات بدنی بازیگر را هم محدود می کند. توجه کنید به "جیمز فرانکو" در فیلم "127 ساعت" که نه تنها یکی از دست های خود را نیز نمی تواند به بازی بگیرد، بلکه در کل مدت بازی مجبور است ایستاده ایفای نقش کند. و یا " رایان رینولدز" در فیلم "مدفون" که باید در تمام مدت به حالت خوابیده بازی کند.
در 127 ساعت کارگردان و فیلمبردار نهایت خلاقیت خود را به کار بسته اند که وقتی بازیگر فیلم امکان جا به جایی فیزیکی ندارد از طریق تغییر زوایای دوربین و زاویه دید به او کمک کنند؛ و نیز از طریق ایجاد این تنوع بصری به پیشبرد روایت فیلم نیز کمک کنند. بنابراین جای تعجبی ندارد وقتی که می شنویم تماشاگران آمریکایی این فیلم نه تنها از دیدن آن در سینما دچار کسالت نشدند بلکه دچار چنان همذات پنداری ای با کاراکتر شده اند که ری اکشن تعدادی از آنها همراه با غش و یا حالت تهوع بود. همانطور که بعید به نظر می رسد تماشاگری که این فیلم را از طریقی غیر از پرده سینما هم ببیند، در برخی سکانسهای فیلم از جمله صحنه بریدن رگها و اعصاب دست آرون مبتلا به شوک عصبی نشود.
در سینما این امکان وجود دارد که اعضای بدن بازیگر به شکل بزرگنمایی شده به تصویر کشیده شود. تئاتر از این امکان محروم است (مگر در آن از تکنیک ویدئو پروجکشن استفاده شود). مثلاً در سینما می توان یک زخم یا جراحت را بر روی یکی از اعضاء بدن به خوبی نمایش داد. اما در تئاتر برای نشان دادن میزان بالای درد و جراحت تنها می توان به بازی واقعگرایانه بازیگر امید داشت. و این مستلزم صرف انرژی زیادی از طرف بازیگر است. اما سینما به راحتی با نمای اینسرت از زخم، و کات آن به چهرۀ عرق کرده و در همِ بازیگر می تواند میزان درد و رنج کاراکتر را به اطلاع تماشاگر برساند. در این فیلم استفاده فراوانی از چنین نماهایی- به خصوص در صحنه قطع دست کاراکتر- شده است.
شاید بتوان 127 ساعت را فیلم اکشنی نامید که قهرمان در آن بر خلاف قهرمانان پر تحرک فیلم های اکشن، در جایی ثابت است. در این فیلم دشت به ظاهر بی انتها و بی آب و علف مملو از کوههای هول انگیز مرگ حتمی قهرمان فیلم را پیش بینی میکند اما قهرمان در اینجا در برابر قانونمندی طبیعت قد علم می کند و به مصاف مرگ می رود. او حتی بخشی از جان و وجود خود را قربانی طبیعت می کند اما از این مهلکه جان به در می برد و به استقبال فلش فوروارد ذهنی خود از آینده می شتابد.
منابع و مآخذ
· ارجمند، مهدی (1379)؛ بازی برای دوربین، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی.
· ارجمند، مهدی (1380)؛ درس های بازیگری، بازی برای دوربین، تهران: انتشارات سوره مهر.
· استوار، نورالدین (1389)؛ فنون بازیگری در تئاتر و سینما، تهران: چاپ هشتم، نشرسروش.
· سایت پرده سینما. نقد موحد منتقم روی فیلم 127 ساعت
· نقدهای سایت کافه سینما
· سایت ویکی پدیا
· پایان نامه کارشناسی ارشد بازیگری سارا تقوی با موضوع بررسی تفاوتها و تشابهات بازیگری مونودرام در سینما و تئاتر