
سنت و مدرنیته / یادداشتی بر فیلم " خانه پدری " ، اثری از " کیانوش عیاری "

فرید مسجدی - خانوادهای ایرانی در گذر زمان. در ابتدای فیلم، خانواده درگیر مسئلهای ناموسی شده است. پدر، دختر خود را با کمک پسرش میکشد و در یکی از اتاقهای زیرزمین دفن میکنند. زمان میگذرد. خانواده بزرگتر میشود، خانه کهنهتر میشود. اما هنوز هم آن زیرزمین، قبرستانی است که همه خبر ندارند و برایشان این خبر، تازگی روز اول خود را دارد. خانه کهنهتر میشود. کودکان رشد میکنند. باورها آرام آرام تغییر میکنند. دنیا پیشرفت میکند و این تفکرات قدیمی در کنار باورهای جدید در یک خانه در کنارهم رشد میکنند. اگر ملوک گریه میکند تا کشته نشود، در نسل بعد، دخترک به نشانه اعتراض، تریاک میخورد.
اما بگذارید کمی از خط الرسم داستان گذشته و بهتر نگاه کنیم. داستان کیانوش عیاری چه هدفی دارد؟ پدری بخاطر سنت و باوری غلط، دختر خود را میکشد و در زیرزمین خود دفن میکند. در سیر زمان، باورها عوض شده، افکار عوض میشوند، اما همچنان نشانه سنت در زیرمین این خانه دفن شده است. همه باید بدانند که چه شده است. همه باید بدانند که تغییر مواضع و باورها فقط در ظاهر نیست. سنت و باور غلط تا ابد بر پیشانی این خانواده نقش بسته است. زیرزمین آن را نگه میدارد. در آخرین اپیزود این داستان، خانواده تصمیم بر تخرین خانه دارد. انگار این ظاهر سنتی را میخواهند خراب کنند تا دیگر چیزی از آن سنت و خاطرههایش باقی نماند. اما حتی برای رسیدن به ظاهری نو، باید نشانه سنت و باور غلط را از آنجا دور کرد. باید از ریشه کنده شود. افراد وابسته به سنت، قبول نمیکنند ریشه را از دم نابود کنی و بهمین دلیل، حتی اسکلت را باید جای دیگری دفن کند. بعد از گذر زمان و درک درست از غلط بودن آن باورها، حتی افراد عالم و عامل به آن درگیر میمانند.
در تاریخ ما ایرانیان، سنت ریشهای عمیق در ذهن تک تکمان دوانیده است. از گذشته هم بجای گذار از سنت و رسیدن به مدرنیته، در کنار باورهای عمیق سنتی خود، به دنیای پست مدرن پا گذاشتهایم. سرگیجهای عمیق از بکارگیری نتایج دنیای مدرن و پست مدرن بر ما مستولی شده است. همه عالمانی بی علم شدهایم. سنت را اما خوب بلدیم و هنوز هم به پایش ایستادهایم. درختی که از زندگی ما حاصل میشود، ریشهای سنتی دارد. هرچقدر بر درخت، عناصر مدرن و پست مدرن را قلمه بزنی، بازهم ریشه سنتی است و آثار باورهای غلطی از آن در ما دوانیده شده، به گونهای که میوه درخت زندگی ما، معجونی ناقص و عجیب الخلقه است. ما در مدرنترین رفتارهای خود، سنت را نیز دخیل میکنیم. در حقیقت ما از باوری به باوری دیگر گذار نکردهایم، ما تنها آن یکی را نیز قبول کردهایم. ظاهر سنتی را، همچون خانهی در فیلم، میخواهیم خراب کنیم، اما در عمیق ترین نقطه ذهن ما، آن سنتها دفن شده اند. هر چقدر هم بگذرد، مجبوریم آن را در جایی دیگر دفن کنیم.
اگر بخواهیم به درستی گذار کنیم، باید این درخت از ریشه قطع شود، باید سوزانده شود، خوب شناخته شود. در مرحله بعدی نهال باورهای مدرنیته کاشته شود تا درخت از اصلش با تفکرات مدرنیته رشد کند.نمیتوانی پای در سنت داشته باشی، و ذهنت در پست مدرن باشد و با مصادیق مدرنیت زندگی کنی. این همان بلووشو و باور حرام زاده و ناقص الخلقه ای است که متاسفانه در جامعه ما رشد کرده است.
اما ساختار فیلم، ساختاری کند دارد که شاید بتوانیم بگوییم داستان چارهی دیگری نداشت و حتی شاید تعمدی هم بود. با اینکه بنده از بازی ملوک که در همان ابتدای فیلم بود، خوشم نیامد، اما داستان فیلم کاری میکند که فکر کنی. فکر کن بخواهی در مورد تقابل سنت و مدرنیته و عصر روشنفکری و بخصوص روشنفکران ابتدایی ایران که با این مسائل مواجه بودند، داستانی بنویسی. آیا داستان کیانوش عیاری بخوبی به این مسئله نپرداخته است؟!
در ضمن بازی مهران رجبی و مهدی هاشمی بسیار خوب است . نکته دیگری که بسیار خوب بکارگرفته شده، انتخاب بازیگران است. بازیگران آنقدر خوب انتخاب شدهاند که دیگر نیاز به آن گریمهای ضعیف و عجیب و غریب نیست.