
یک ساعت و بیست دقیقه، هیچ کجا / یک یادداشت بر فیلم اولی «دو ساعت بعد، مهرآباد»

فرید مسجدی- یکی از مهمترین حقیقتهای یک فیلم، بیان یک مسئله از دید نویسنده آن است. نویسنده کارگردان را با خود همراه کرده و تماشاچی را به دنیای فیلم دعوت میکند.
اما روش برخورد با تماشاچی به چندین روش است:
- کارگردان تصور خود را از یک مسئله بیان کرده و ایدئولوژی صادر میکند. در این روش، تماشاچی فیلمی میبیند که به او بازخورد جامعه یا دیدگاه نویسنده را در مورد مسئله ذکر شده نشان میدهد. حضور تماشاچی از این معبر، اگر فقط بیننده بودن نباشد، در انتها به رد یا قبول کردن تفکر نویسنده میرسد.
- کارگردان ایدئولوژی صادر نکرده و مسئله را بیان میکند. در این روش، تماشاچی با دو قسم فیلم به طور کلی مواجه است. در قسم اول، کارگردان حضوری پررنگ داشته و به زایش سوال در ذهن مخاطب میپردازد. حال مخاطب یا در درون ماجرا قرار میگیرد و به دنبال پاسخهایی برای سوالات مطرح شده است ، یا اینکه به بیرون فیلم رفته و به دنبال پاسخهایی برای آن است. بعنوان مثال، فیلمی همچون درباره الی، تو را دعوت به بودن در فیلم و یافتن پاسخها میکند، اما فیلمهایی که مثلا انتهای باز دارند، تماشاچی را به بیرون فیلم هدایت کرده و پاسخ سوالات زاییده شده را از بیرون فیلم باید یافت.
در قسم دوم، با فیلمهایی مواجه هستیم که مسئلهای کوچک بیان شده و حالتی را برای ما در یک روز معین و یک ساعت معین داستان نشان میدهد.
سوال بنده اساسا در مورد فیلم های ذکر شده آخر است. چگونه فیلمی که مسئلهاش سوال نمیسازد و فقط میخواهد به تو واقعهای( به معنای وقوع یافته ) را نشان دهد، برای مخاطب جذاب می شود؟! آیا چیزی فارغ از لحظهای ناب میتواند به این فیلم کمک کند؟! بله، صحنههای جذاب، قسمتهای اکشن و غیره . اما اگر اینها نیز نباشد، چه توقعی است که فیلم برایمان جذاب باشد؟!
فیلم " دو ساعت بعد، مهرآباد"، داستان ندارد. مسئلهای نمیسازد که اساسا زاینده سوال برای تماشاچی باشد. فیلم پر است از دیالوگهای روشن فکری. کجای دنیا، آدمها اینقدر جملات قصار با استفاده از واژگان روشنفکرانه دارند که این فیلم داشت؟!
حتی نقطه عطف اتفاقی که دارد به ما نشان میدهد، پرعیب است. چرا شخصیت اصلی داستان، باید در رسیدن به اصل اتفاق، که همان رسیدن به "سلمه" است، منصرف شود؟! تنها دلیل میتواند دیالوگ یحیی، شب قبل باشد. اما بازیگر اصلی، بعد از شنیدن این حرف منصرف نشده و تا محل کار سلمه میرود و زمانی که متوجه حضور سلمه نامی در آنجا میشود، ناگهان به این میرسد که نباید مسائلی که دفن شدهاند را دوباره زنده کرد؟! تنها نکته خوب این فیلم، به نظر بنده، انتخاب موسیقیهای خوب برای تک تک سکانسهاست.