من مرد تنهای شبم
پیتر دینکلیج در نقش دل ظاهر میشود، مردی که در ابتدای فیلم پشت فرمان ماشین بزرگش نشسته و در شهری که به نظر خالی از سکنه میآید پرسه میزند. او با رفتن به داخل هر خانه، دستکشهایی به دست میکند و بعد از زدن ماسکی به صورت، شروع به پاکسازی منزل میکند و وسایلی را نیز برای خود برمیدارد، وسایلی از قبیل باتری و خوردنیجات مختلف و... جنازههایی نیز در این خانهها وجود دارد که به نظر پوسیده میآیند و سالهاست که ازمرگشان گذشته، آنها یا روی مبل نشستهاند یا در حمام هستند و یا حتی پشت میز نهار، ظاهرا همگی آنان ناگهانی مردهاند.
فیلم I Think We're Alone Now قصد دارد تا روایتی بدیع و تازه را در سبکی کهنه و قدیمی، پساآخرالزمانی، روایت کند و احتمالا میدانید خلاقیت به کار بردن در این ژانر، هنر میخواهد! فیلم مانند برخی از آثار مدرن امروزی، بیشتر از آنکه روی جنبه تخیلی این ماجرا برود، بر روی عواطف انسانی و درام ماجرا دست گذاشته و در زیر پوست روایت تخیلی خود، عاشقانهای را به تصویر میکشد که علی رغم دنیای عجیبش، باور پذیر است.
دل تنها بازمانده دنیاست، این را خودش میگوید و در طی این چند صد روزی که در شهرش که حالا تبدیل به شهر مردگان شده، هیچ انسان زنده دیگری را ندیده است. تمام انسانها در یک روز و ساعت خاص بنا به دلایلی نامعلوم مردهاند و دل هم دلیل آن را نمیداند ولی به نظر میرسد که از وضعیت پیش آمده چندان هم ناراحت نیست. او در خانهها پرسه میزند و با پاکسازی آنها، علامت ضربدر بزرگی درب در خانه با گچ یا اسپری سفید کشیده و جنازههای اندرونی خانه را باندپیچی کرده و با خود به قبرستانی که درست کرده میبرد. هیچ راه تماسی با هیچ جای دنیا برای دل فراهم نیست و انرژیهایی همچون برق و.. نیز همگی ...
پیتر دینکلیج در نقش دل ظاهر میشود، مردی که در ابتدای فیلم پشت فرمان ماشین بزرگش نشسته و در شهری که به نظر خالی از سکنه میآید پرسه میزند. او با رفتن به داخل هر خانه، دستکشهایی به دست میکند و بعد از زدن ماسکی به صورت، شروع به پاکسازی منزل میکند و وسایلی را نیز برای خود برمیدارد، وسایلی از قبیل باتری و خوردنیجات مختلف و... جنازههایی نیز در این خانهها وجود دارد که به نظر پوسیده میآیند و سالهاست ...