سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری شروع خوبی دارد: تردید،تلاش و تصمیم. سه بیلبورد عظیمالجثهای که گویی نقشهای اصلی فیلم را با کلماتی جسور بازی میکنند،نقشی که در سینمای امروز هالیوود با حواشی بسیارش به شدت به کار میآید و شاید همین هوشمندی کارگردان در نگاه موازیاش جایزههای نخ نمایی همچون گلدن گلوب را نصیبش میکند.
مک دونا با رزومهای که از تاتر میشناسیم شیفتهی خشونتهای ناهمگون با شخصیتهاست.زنها و مردانی که با تمام قدرتشان برای رسیدن به مقاصدشان هر کاری میکنند.که بیلبورد گرفتن و نشانه رفتن پلیس و نیروی امنیتی آمریکا در مقابل خیلی از کارهای نمایشنامههای گذشتهاش بسیار هم منطقی مینماید.
فیلم اما در پرداخت جغرافیای خود ضعیف است و در گیترش روایت گاه کسلکننده.بازی خوب مادری -فرانسیس مک دورموند- که متفاوت از مادران تیپ این روزها عمل میکند، هم کمکی به روال معمول فیلم نمیکند،پلیسهای اثر با تمام تلاش کارگردان بیشتر به تیپهای این قشر نزدیکند تا شخصیتی متفاوت. فیلم با رعایت کلیه اصول فیلمنامه نویسی و اجرای تکنیکهای فیلم سازی فیلم متوسطیست.
فیلمی که در ارتقای حسی و معنایی مخاطب کاری نمیکند و هیچ نقطهی عطفی برای ضربهزدن ندارد،و چه بسا در توجیه آن بسیاری روزمرگی و آدمهای بیهیاعوی امروز را مشابه کنند که همچون شخصیتهای فیلم در پایان برای کشتن و انتقام گرفتن مردداند.آدمهایی که با همهی هیاهویشان به اتفاق که میرسند ترجیح میدهند روی کاناپهشان بنشینند و قهوهشان را هورت بکشند.
اما به نظر من سینما هنوز برای اتفاقهای عجیب و نفسگیر وجود دارد و این وجود با توهمی از جامعه امروز بودن و حذف قهرمان همچنان خواهد لنگید.
یاد اسب تورین بلاتار میافتم که در شدت روزمرگی و برجسته نکردن قهرمانهایش ...
سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری شروع خوبی دارد: تردید،تلاش و تصمیم. سه بیلبورد عظیمالجثهای که گویی نقشهای اصلی فیلم را با کلماتی جسور بازی میکنند،نقشی که در سینمای امروز هالیوود با حواشی بسیارش به شدت به کار میآید و شاید همین هوشمندی کارگردان در نگاه موازیاش جایزههای نخ نمایی همچون گلدن گلوب را نصیبش میکند.
مک دونا با رزومهای که از تاتر میشناسیم شیفتهی خشونتهای ناهمگون با شخصیتهاست.زنها ...
عدالت ایرلندی
مارتین مکدونا را بیشتر با نمایشنامههایش میشناسیم. «ملکه زیبایی لینین»، «غرب غمزده»، «مرد بالشی»، «مامورهای اعدام» و … همگی به سرعت این نویسنده جوان را حتی در ایران هم مشهور و محبوب کردند. جنون و خشونت تنیده در تاروپود آثار مکدوناست و همین مسئله جایگاهی رفیع به او هم در تاریخ هنر معاصر ایرلند و هم در سراسر جهان میبخشد.
مکدونای 47 ساله امسال فیلمی به نام «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» را راهی فستیوال تورنتو کرد و در آنجا موفق به کسب جایزه بهترین فیلم شد. این فیلم که سومین فیلم بلند به کارگردانی مکدوناست، به سرعت توانست نظر منتقدین بینالمللی را به خود جلب کند و به یکی از مهمترین فیلمهای سال 2017 بدل شود. جدای از بازی فوقالعاده فرانسس مکدورمند ...
مارتین مکدونا را بیشتر با نمایشنامههایش میشناسیم. «ملکه زیبایی لینین»، «غرب غمزده»، «مرد بالشی»، «مامورهای اعدام» و … همگی به سرعت این نویسنده جوان را حتی در ایران هم مشهور و محبوب کردند. جنون و خشونت تنیده در تاروپود آثار مکدوناست و همین مسئله جایگاهی رفیع به او هم در تاریخ هنر معاصر ایرلند و هم در سراسر جهان میبخشد.
مکدونای 47 ساله امسال فیلمی به نام «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» را ...
"فرانسیس مک دورمند "، تفکر "مک دونا" در ارتباط با خشم، ...
اختصاصی سلام سینما-"فرانسیس مک دورمند" به عنوان یک مادر غمزده در یک شهر کوچک، تفکر "مک دونا" در ارتباط با خشم، فقدان و جنگ جنسیت ها را به بهترین شکل به تصویر می کشد.
مارتین مک دونا( کارگردان فیلم های "در بروژ" و "هفت روانی" )بدون وقفه فیلم سومش"سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری" را ساخت و نویسندگی، کارگردانی و تهیه کنندگی آن را نیز برعهده گرفت. "سه بیلبورد" سه گانه ای قدیمی از بیلبوردهایی را نشان می دهد که در یک صبح مه آلود در معرض باد قرارگرفته و در حال فروپاشی است،این بیلبوردها مانند یک دومینوی شکسته شده در حومه ی جاده ای در" ابینگ" بوده که به ندرت کسی از آن تردد می کند. میلدرد هیس( فرانسیس مک دورمند ) که صورتش از شدت ناامیدی چروکیده شده به دفتر تبلیغاتی ...
اختصاصی سلام سینما-"فرانسیس مک دورمند" به عنوان یک مادر غمزده در یک شهر کوچک، تفکر "مک دونا" در ارتباط با خشم، فقدان و جنگ جنسیت ها را به بهترین شکل به تصویر می کشد.
مارتین مک دونا( کارگردان فیلم های "در بروژ" و "هفت روانی" )بدون وقفه فیلم سومش"سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری" را ساخت و نویسندگی، کارگردانی و تهیه کنندگی آن را نیز برعهده گرفت. "سه بیلبورد" سه گانه ای قدیمی از بیلبوردهایی را نشان ...
از نظر من بهترین فیلم سال ۲۰۱۷ بود. با اینکه یک ساعت اول روند داستان کند بود ولی با دیالوگ های هوشمندانه و طنز مخاطب را سرگرم کرد و بعدش هم ریتم فیلم تند تر شد و آخرش هم یک پایان باز داشت. من کلا کارای مک دونا را دوست دارم مخصوصا اینکه فیلماش مثل همین فیلم پایان های باز و مفهومی دارند و میتونن هم مخاطب را بخندونن و هم سرگرم کنن. این فیلم هم همینطوری بود و من دوستش داشتم.
من دوسش داشتم. فرانسیس مک دورمند مثل یه مادر داغدیده بازی می کرد. سم راکول عالی بود. هردوشون لایق جوایز زیادی هستن. دیالوگ ها خیلی خوب بود و اصن تو ذوق نمیزد. آخر فیلم هم قشنگ تموم شد.