پوستر undefined

فیلم‌ سینمایی

بخت پریشان ما

The Fault in Our Stars

۷.۲ /۱۰
امتیاز سلام سینما

از ۲۳۸۵ رای

منتقدان:

۷.۳

امتیاز دهید:

هیزل هیچ‌گاه از زندگی سهمی جز بیماری لاعلاج نبرده است. در واقع فصل آخر زندگی او با تشخیص بیماری سرطانش نوشته شد، گرچه دارویی جدید با تأثیر معجزه‌آسایی چند سال دیگر را به او هدیه کرده است. اما با ورود ناگهانی آگوستوس واترز به گروه حمایت از کودکان سرطانی پیچش داستانی بزرگی رخ می‌دهد و داستان زندگی هیزل گریس دوباره از نو نوشته می‌شود.

کارگردان: جاش بون

نقدهای بلند فیلم بخت پریشان ما

آنچه بدست آوردی را نیز دوست بدار


"بخت پریشان ما" عاشقانه ای است دارای تمی شبیه به "مرگ آگاهی"، صریح و صادق در لحن و بیان، دینامیک و پرانرژی و جسور در متن، هوشمندانه و خلاقانه در میزانسن و در عین حال، خالص و بی تکلف در روایتی از دنیای سرطانی ها که به آدم هایش، به مدد راوی اول شخص (هیزل) از درون گود می نگرد و لحن همدلانه و همذات پندارانه و غمخوارانه اش نسبت به یکی از تلخ ترین انواع زندگی را با سمپاتی دنیای پرجاذبه ی خلق شده منبعث از کاراکترهای درون اش، به ویژه دو کاراکتر اصلی اش (هیزل و گاس) و البته پیرنگ عاشقانه ی میان این دو درهم می آمیزد و مجموعه ای تماشایی و دلنشین از خوشی، شیرینی، امیدواری، پیروزی و زندگی رویاگونه را در عین درد، تلخی، ناکامی، شکست و مرگ حقیقت گونه عرضه می کند؛ درست همانطور که مخاطبانش می خواهند.

"بخت پریشان ما" روایتی غیرخطی منبعث از فلاش بکی طولانی از داستان دردناک عاشقانه ای میان هیزل و گاس است؛ با چهار محور درهم تنیده شده ی آشنایی، زندگی، عشق و مرگ. هیزل به عنوان راوی اول شخص داستان، از همان ابتدا به مخاطب اخطار می کند که داستان مذکور، با نهایت صراحت و به دور از ملاحظات مرسومی که در کتاب ها و فیلم ها جهت تلطیف فضای تراژیک داستان لحاظ می شوند، روایت می شود و دقیقا همینگونه نیز هست؛ مگر نه اینکه در تمام طول داستان، از یاس ابتدایی هیزل و ترک آیزاک توسط مونیکا و کور شدن آیزاک گرفته تا وخامت حال هیزل در آستانه ی سفر به آمستردام و پیشرفت ناگهانی سرطان در گاس و وخامت شدید حال او و مرگ او، با سیر نامتناهی ناکامی شخصیت ها مواجهیم؟ حتی پیتر ون هاوتن که برای مخاطب و هیزل و گاس، نویسنده ای خلاق و جذاب در لانگ شات به نظر می آمد، در کلوزآپ به دائم الخمری نیست گرا مبدل می شود و البته از یاد نبرید حضور بختک گونه ی وی در مراسم خاکسپاری گاس را که فضای آرمانی مطلوب هیزل را کاملا دگرگون می سازد.

با این حال اما "بخت پریشان ما" به رغم صراحت تام و تمامی که در روایت بخت ناکام شخصیت هایش دارد، به استثنای یک سوم پایانی اش که در فصل مرگ، تمام جنبه های تراژیک مرگ و عشق ناکام منبعث از آن را با نهایت غلظت احساسی-عاطفی به تصویر می کشد، شباهت چندانی به یک ملودرام جانگداز ندارد. علت این مهم را بسیاری ممکن است ناشی از نگاه و نگرش و منش شخصیت ها بدانند که نوعی شیرینی در عین تلخی، امیدواری در عین یاس، رویا در عین حقیقت، پیروزی در عین شکست و حتی زندگی در عین مرگ را تداعی می کند و خالق دنیایی است که به رغم تلخی ذاتی و زائدالوصف آن، همچنان برای مخاطب، نه فقط قابل تحمل، بلکه دلنشین و سمپاتیک و جذاب و تماشایی است. به زعم نگارنده اما هیزل و گاس و آیزاک را می توان دقیق تر وصف کرد؛ البته با بهره گیری از این جمله ی شکسپیر : ((آنچه را که دوست داری بدست آور، وگرنه مجبوری آنچه بدست آوردی را دوست داشته باشی)).

حال، حکایت کاراکترهای مذکور را می توان مشابه همین جمله ی شکسپیر دانست. شخصیت های "بخت پریشان ما" مسلما آنچه دوست داشتند را بدست نیاورده اند اما هر آنچه را که بدست آورده اند، عاشقانه دوست می دارند و از این رو است که با وجود اینکه تماما در حال (و نه در آینده) زندگی می کنند و محروم از آرزومندی های متعارف اند اما از بی نهایت های کوچکشان بسیار بیشتر از کسانی که بی نهایت های به مراتب بزرگتری را دارا هستند، لذت می برند؛ به گونه ای که گاس می تواند سیگار در داخل دهانش بگذارد، از آن لذت ببرد و احساس قدرت کند، بدون اینکه قدرت کشتن به آن بدهد و با وجود اینکه قادر به تماشای مراسم خاکسپاری اش نیست، به همراه فقط و فقط هیزل و آیزاک، مراسمی اگرچه تمرینی اما به غایت آرمانی برای خاکسپاری اش برگزار کند. آیزاک با وجود نابینایی اش و تنها با دارا بودن دوجین تخم مرغ، آنچنان انتقامی از مونیکا می گیرد که حتی والدین مونیکا نیز قادر به جلوگیری از آن نباشند. هیزل با وجود سرطان ریه اش، تنها با الهام گرفتن ذهنی از جملات آنا فرانک (که جملگی ارتباطی تماتیک با وضعیت حالیه ی او دارند) امید خود را بازمی یابد، طبقات طاقت فرسای یاس را می پیماید و تصویر ذهنی-آرمانی مطلوب خود را مقتدرانه عینیت می بخشد. این همه از سه انسانی برمی آید که مجموعا پنج پا و چهار چشم و دو نیم ریه ی سالم دارند اما محرک نیروی درونی شان، چیزی به مراتب فراتر از امید است؛ نوعی خودباوری و حتی ایمان؛ ایمان به وجود، ایمان به اراده، ایمان به آرمان و ایمان به انسان.

از قضا همین نگاه انسانی و مومنانه است که حدیث نفس اثر را رقم می زند، هیزل و گاس و آیزاک را سمپاتیک و البته متفاوت از نظایرشان می کند، به جهان اثر جلا می بخشد و از همه مهم تر، داستان شخصیت های "بخت پریشان ما" را با وجود شباهت تماتیک محورهای اصلی اش با محورهای اصلی داستان "مصیبت باشکوه" نوشته ی پیتر ون هاوتن، دارای پایانی به مراتب انسانی تر و امیدوارانه تر از پایان نیست انگارانه ی "مصیبت باشکوه" می گرداند و به برگ برنده ی اصلی اثر و بارزترین وجه تمایز آن نسبت به نظایرش بدل می شود.

"بخت پریشان ما" البته که فیلم کاملی نیست؛ فیلمنامه ی اقتباسی سه پرده ای اش اصرار دارد از طریق پلات مرکزی نحیفی شخصیت پردازی کند که در صورت عدم انتخاب راوی اول شخص و همچنین عدم کوشش مجدانه ی فیلمساز در قالب میزانسن های دو نفره ی با نماهای بسته اش از هیزل و گاس جهت نزدیک کردن هرچه بیشتر مخاطب به درون آنان، قطعا قادر به ارائه ی تصویر داستانی کلوزآپ گونه از دو کاراکتر اصلی اش نبود؛ کما اینکه تصویر داستانی ارائه شده از آیزاک، به سبب عدم بهره مندی از قاب های درنظر گرفته شده برای هیزل و گاس، برای مخاطب مدیوم شات گونه و حتی تا حدی لانگ شات گونه است. کمبود پلات ها و موقعیت های فرعی نیز از دیگر نقصان های فیلمنامه است که موجب شده تا پلات مرکزی، نزار و خلوت باشد و بخشی از بار داستانی فیلمنامه، به ویژه در میانه های فیلم و در غیاب مقطعی راوی اول شخص و تبدیل آن به سوم شخص، بر دوش دیالوگ های غالبا دو نفره ی میان هیزل و گاس بیفتد. معدود خرده تنش های ایجاد شده میان هیزل و خانواده اش نیز تقریبا بی پرداخت اند و به لحاظ داستانی، جامپ کاتی و تا حد زیادی بیرون از درام اصلی.

مسلما کمبودهای مذکور موجب می شود فیلم تا حدی از چهار ستاره شدن دور شود اما در ارزشیابی و ارزشگذاری کلی اثر، قابل اغماض هستند؛ چرا که تعادل کلی بایسته و مورد نیاز درام، به ویژه در ساحت های روایت سلیس داستان، شخصیت پردازی سمپاتیک دو کاراکتر اصلی، خلق بی آلایش جهان جذاب اثر و ارائه ی صحیح نگاه انسانی مطلوب فیلمساز، حفظ می شود تا "بخت پریشان ما" به عنوان دومین اثر بلند سینمایی فیلمسازی همچون جاش بون، از برترین های امسال سینمای آمریکا باشد و به احتمال بسیار زیاد از برترین های کارنامه ی فیلمسازی جاش بون.

بستن