جستجو در سایت

1396/06/14 00:00

افول ابرقهرمان

افول ابرقهرمان

مرد پرنده ای فیلم متفاوتی است،بیشتر در کارنامه خود آلخاندرو گونزالس اینیاریتو که اگر بدون پیش زمینه ای،اول بار، فیلم را ببینیم،نمی توانیم به دلیل سیر روایت خطی آن،فیلمسازش را تشخیص دهیم.از طرف دیگر فیلم های اینیاریتو را همواره با تعدد مکان ها و زمان‌ها می شناسیم،در حالی که در اینجا،محدود به یک فضای بسته، اما بزرگ سالن تئاتر هستیم.تئاتری که در فیلم به چالش و تضادی در مقابل سینما و نه در کنارش بدل گشته‌است .قصد این مقایسه های ساده و قابل فهم،برتر بودن یا افول فیلم مرد پرنده ای نسبت به دیگر فیلم های فیلمساز نیست و اتفاقا مرد پرنده ای به تنهایی فیلمی است دقیق،درست ،سنجیده و لذت بخش که در آن می توان وجوه تقدیر و فردات آدم ها را دید.آدم هایی که در مقایسه با دیگران جامعه در عین داشتن اشتراکات،متفاوت دیده می شوند.مایکل کیتن به نقش ریگن تامسون ستاره و بتمن سینماست که تا همین جا،فردی است همسان هم حرفه های خود، اما به نظر می رسد مدت هاست افول کرده در حالی که با شخصیت ابر قهرمانی اش زندگی می کند،درگیر چند سنگ بزرگ است که راه را بر او بسته است،مثل بازگشت به دوران اوج،یا لورای هنرپیشه که قصد تشکیل زندگی را با او دارد، بازلی (نااومی واتس ) که آرزوی روی صحنه رفتن در برادوی را دارد،دخترش سم (اما استون ) که تازه مواد مخدر را ترک کرده و بهترین همراه اوست و کسی است که با او تا آخر می ماند،مایک شاینر (ادوارد نورتن ) که خراب کاری های غیر منتظره اش امان همه را بریده،مدیر برنامه هایش و منتقدی (لیندزی دانکن ) که بهانه دادن به دستش،می تواند عواقب خطرناکی تا مرز نابودی کامل را در پی داشته باشد. همه این‌ موضوعات با هم مخلوط شده‌اند و تا اولین اجرای پیش رو،زمان کمی باقی است.همین ناهمخوانی های بین شخصیت ها و درگیری آنها با یکدیگر و ارتباط های دونفره موقتی که در جاهای مختلف بین دو کاراکتر پیش می آید و کمی بعد جایش را به دیگری می دهد،سبب ایجاد تعلیق و زایش درام های جدید شده‌است .شخصیت ریگن در این میان رفته رفته نامتعادل و عصبی تر می شود و دوربینی که هیچ کجا قطع نمی شود و یک تنه از جانب مابه دنبال فرجام کاراکترها،این سو و آن سوی سالن تئاتر می دود،می ایستد،پرواز می کند و خودش و ما را همسو با کاراکترهای فیلم و به ویژه ریگن خسته و عصبی می کند و این گونه درام شکل می گیرد و اگر احیانا ایرادی نیز در دیدن چند باره فیلم در نظر آید ،با این ویژگی ها و البته بازی های جذاب پوشانده می شود.
آلخاندرو گونزالس اینیاریتو شخصیتی را در یک وضعیت واقعی اجتماعی قرار می دهد و با این حرکت تمثیلی ( بازیگری که سال‌ها نقش بتمن را بازی می کرده و حالا نمی خواهد یا دوره اش به پایان رسیده) به نقش کمپانی ها و استودیوهای عظیم فیلمسازی،هم پهلو می زند. آدمی که با کمک کمپانی ها و کارتل های اقتصادی،سال ها در اذهان مردم،شجاعت کاذب آفریده ،حالا در اجرای یک تئاتر،ناتوان می نماید و از عهده مراقبت و تربیت دخترش عاجز است. توجه کنیم به لحظه ای که ته مانده ماده مخدر دخترش را می یابد و در نهایت خودش مصرف می کند.فیلمساز با به کارگیری این نشانه ها از رک گویی و راست گویی می پرهیزد .او نشان می دهد قهرمانانی چون ریگن که سال‌ها نقش های فرا انسانی بازی کرده‌است ،چقدر از درون تهی هستند و حالا قادر به آفریدن کوچک‌ترین خلاقیتی هم نیستند.
مرد پرنده ای با تصاویر،موقعیت سازی ها و ایده هایی از جنس ظرایف گفته شده،تاثیر حسی و عاطفی خودش را می گذارند فضاهایی کاملا نو و بدیع،در عین حالی که می توانست به دلیل انتخاب مکان،دقیقا برعکس شود،را در زمینه و پس زمینه رخدادهای درونش می آفریند.در این دوسال اخیر دو فیلم بسیار خوب ساخته شده‌است که درام در آنها در فضای سالن تئاتر می گذرد .اولی،ونوس در لباس خز،فیلمی جمع و جور ساخته رومن پولانسکی که با ورود زنی (امانوئل سیگز )به یک سالن تئاتر و تاثیرات تکان دهنده روحی-روانی که آهسته آهسته  روی سورین ،کارگردان نمایش می گذارد و در پایان به نظر می آید به آنچه خواسته دست یافته و دومی همین مرد پرنده ای که هر دوی آنها درباره بازیگری است که می خواهد ستاره شود یا ستاره بوده است و می خواهد به دوران اوجش باز گردد.